کد مطلب:125569
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:254
سلطان ممکنات
سخن به وصفش، چون گل كه بردمد ز چمن
شكفته گردد هر دم به باغ خاطر من
سخن گرفتم تابنده گوهری ست ثمین [1]
كجا [2] نداند آن را كسی نهاد ثمن
سخن گرفتم دری ست كان به قدر و بها
بها و قدر فروبشكند ز در عدن [3] .
سخن گرفتم نقدی ست بس گران كه فلك
ستاند آن را در عرض بیع عقد پرن [4] .
سخن گرفتم زری ست و آن چنان به عیار
نه در خزینه ی سلطان بود نه در معدن
سخن گرفتم گنجی ست شایگان و در آن
طویله های گهر، كیل كیل و من در من
سخن چنین چون باشد رواست بهر نثار
به خاك مقدم سلطان ممكنات، حسن
[ صفحه 169]
سخن به وصف حسن دلكش است و جان پرور
سخن به نعت حسن، احسن است و مستحسن
سخن به وصف جمال حسن بیار و ببین
تجلی سخن خویشتن به وجه حسن
ولیك آن كو گفت این سخن، بسی سره گفت
كه كس نیارد بر شد بر آسمان به رسن [5] .
به واصفان جمالش بگو كه نعت بهار
كجا تواند گفتن به ده زبان سوسن
زبان ناطقه چندان كه قادر است و فصیح
به وصف حضرت او مانده عاجز و الكن
بلند مرتبه شاهنشهی كه عرش بلند
به ذیل خیمه ی اجلال او گرفته وطن
عزیز مصر ولایت كه زنده داند كرد
هزار یوسف مصری به بوی پیراهن
به خلق و خلق، نشان محمد است و علی
به مهر و مهر قوام فرایض است و سنن
ز دست جود به منت نه، بل به سلوت [6] خلق
نهاده بر سر خوان وجود، سلوی و من [7] .
به باغ رفتم و دیدم كه از غبار رهش
چه آب و تاب به خود بسته بود برگ سمن
[ صفحه 170]
شمیم خاك درش را به صد نماز و نیاز
نشانده بود صبا بر ستاك نسترون [8] .
شعاع مهرش از سنگ ساخت لعل بدخش
فروغ فرش بر خاره شد عقیق یمن
سحاب را همه گر فی المثل تواند بود
به لعل و زمرد و یاقوت و بسد [9] آبستن
اگر ببارد گوهر همی به روز و به شب
و گر فشاند لؤلؤ همی ز دست و دهن
قیاس نتوان با آن كف كریم كه هست
قیاس چشمه ی خورشید و چشمه ی سوزن
جهان پناها من بنده در نخستین روز
به بندگیت نهاده ست طوق بر گردن
ز یمن جود و عطای تو، جسته رخت وجود
به شوق شهد ولای تو، شسته لب ز لبن
سبب ندانم و دانم كه بسته از سر كین
میان به دشمنی من، زمانه ی ریمن
نمایدم همه حرمان، فزایدم همه رنج
كشاندم به مذلت، نشاندم به محن
غلام حلقه به گوش تو را سپهر مدام
به گوش جان دهد آوای خوف لا تأمن [10] .
ز جورها كه به من می كند تو دانی و او
ز رنجها كه به من می رود تو دانی و من
[ صفحه 171]
[1] ثمين: گرانبها.
[2] كجا: كه.
[3] نام جزيره اي است در حدود يمن كه مرواريد آن معروف است.
[4] عقد پرن: خوشه پروين.
[5] رسن: طناب.
[6] سلوت: خوشي و بي غمي.
[7] سلوي و من: مرغي كه در ترنجبين بريان كنند.(اشاره به معجزه ي حضرت موسي عليه السلام).
[8] ستاك: شاخه ي نورسته و شكوفه تازه رسته.
[9] بسد: مرجان.
[10] لا تأمن: در امن و امان مباش.